تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوشتر از اینت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، به غیر از زهر شیرینت نخوانم. بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر! که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!« ولی ما دل به او بستیم و دیدیم که او زهر است، اما … نوشداروست! چه غم دارم که این زهر تبآلود، تنم را در جدایی میگدازد از آن شادم که در هنگامهی درد، غمی شیرین دلم را مینوازد. اگر مرگم به نامردی نگیرد: مرا مهر تو در دل جاودانیست. وگر عمرم به ناکامی سرآید؛ تو را دارم که مرگم زندگانیست