دارم گم میشم، تو سیاهیِ سایه ها سایه هایی که موندن از خاطره ها بی تو بودن، مثلِ بی بال پریدنِ پرواز نیست، این سقوط کردنِ نگاه جادویی تو، نور یک کهکشانو داره چشات که آفتابی نمی شن، دیگه خورشید نمی تابه رویاهای من هر شب، به تماشای تو بیدارن چشام حتی تو بیداری، رو به خیال تو بازن نبض لحظه های من، با اسم تو می زنه هنوز بوی عطرِ تو، روی دستایِ منه من دارم بی تو گم می شم، تو شهر خاطره هات اما یه سایه می مونه، از من تو خاطره هات نگاه جادویی تو، نور یک کهکشانو داره چشات که آفتابی نمی شن، دیگه خورشید نمی تابه رویاهای من هر شب، به تماشای تو بیدارن چشام حتی تو بیداری، رو به خیال تو بازن