قصه عشق من تو قصه فاصله ها نیست یاد تو در دل تنگم لحظه ای از من جدا نیست من و این قلب پریشان، تو و آن چشم غزلخوان، این همه آشفته حالی خاطرات رفته بر باد، در فراقت داد و بیداد، من و شهری ز تو خالی
بی تو تنها شکل یک ماه در دل شب بی قرارم بی تو حیران تا همیشه در غبار انتظارم من و این قلب پریشان، تو و آن چشم غزلخوان، این همه آشفته حالی خاطرات رفته بر باد، در فراقت داد و بیداد، من و شهری ز تو خالی
شب سرد رفتنت را در نگاهم گریه کردم شده یادت در دل من تا ابد تسکین دردم رفته ای اما دل من، تاب تنهایی ندارد غم تلخ هجرت تو که شکیبایی ندارد من و این قلب پریشان، تو و آن چشم غزلخوان، این همه آشفته حالی خاطرات رفته بر باد، در فراقت داد و بیداد، من و شهری ز تو خالی