این اثر با عنوان «شکوه ققنوس» زادهی لحظاتی است که غم، خاموشی و فروپاشی درونی را با تمام وجود لمس کردهام.
در این موسیقی، تلاشم آن بوده است که صدای درد، امید، فرو ریختن و دوباره برخاستن را بازتاب دهم، و با زبان موسیقی، درونیترین احساساتم را به تصویر بکشم.هر نت و هر صدا، بازتابیست از تاریکی، روشنایی، فرود و پرواز در اوج—اوجی که تا فراسوی ابرها امتداد دارد.
«شکوه ققنوس» نه فقط یک اثر موسیقایی، بلکه روایتی بیکلام از پروازی دوبارهست؛ از دل تاریکی، از خاکسترِ خویشتن.تلاشیست برای ترجمهی آن لحظات به زبان موسیقی؛ زبانی که نه روایت میکند، بلکه مستقیماً لمس میشود.
تمام سازها و آواهایی که در این قطعه میشنوید، بیهیچ همراهی، در خلوت خودم نواخته شدهاند — نه از سر توانایی، بلکه از سر نیازِ عمیق به بیان در مسیر ساخت که بخش اعظم آن فی البداهه بود، ناچار شدم از قالبهای رایج عبور کنم.
برای مثال، بیش از چهل ساز کوبهای بهصورت لایهلایه ضبط شدهاند تا صدایی شبیه به آتش شکل بگیرد؛ سهتار بهسان سازی باستانی چون «چنگ» نواخته شده، کاملا متفاوت از فرم کلاسیک خود، تا لطافتی گمشده را بازآفریند.
برای نخستینبار، بمتار به فرم سازی آرشهای و شبیه به ویولنسل نواخته شد؛ که برایم نماد مادر ققنوسِ در حال زاده شدن بود.
در بخش پایانی، همان ساز به شیوهی سهتار و با ناخن نواخته شد، البته با حفظ لحن بم تار، چراکه صدای چلقچلوق مضراب فلزی بر سیمِ بمتار، مرا در آن لحظاتِ کشف، سیراب نمیکرد نیاز داشتم صدایی بسازم که همچون ضربهی شمشیر مرا زخم کند و قلبم را شرحهشرحه. این نیاز به بیانِ عمق احساس، خود رهگشا بود بر کشف حقایق و نوآوری ها.
شکوه ققنوس روایتی است از فرود و اوج، از خاکستر تا پرواز
امیدوارم این صداها بتوانند شنونده را به همان جایی ببرند که من از آن گذشتهام
سفری به آنسوی شکست، و شکفتنی دوباره
کوهزاد(شورش) رعنایی
تابستان ۱۴۰۴