نوشتن همیشه هم ساده نیست؛ حتی اگر با واژهها و صنایع ادبی مأنوس و کمابیش محتوایی در ذهن داشته باشی.
دانشآموز دبیرستانی بودم و پژمان سرباز بود؛ پدرم با خونریزیِ شدید معده در بیمارستان بستری شد. تلاش و لطف پزشکان نتیجۀ مطلوبی نداشت تا روزی که زندهیاد مهندس پیام کدخدایی، پسردایی من و پژمان با رهآوردی از تهران -آلبوم «نوبانگ کهن» اثر ماندگار استاد حسین علیزاده- به گرگان آمد و در همان اتاق بیمارستان فلسفی گرگان با پدرم به آن گوش سپردند. از فردا حال روحی پدرم رو به بهبودی نهاد و جسم او جانی دوباره یافت و تا ۳۵ سال بعد که در فروردین ۱۴۰۳ دار فانی را وداع گفت، هر زمان که از آن بیماری یاد میکرد، باور داشت که آن اثر بینظیر او را به زندگی بازگردانده بود.
از عشق پدرم به موسیقی و فهم او از موسیقی دستگاهی ایران همین بس که با چند مضراب یا زخمهای از یکی از اساتید، اشک بر گونههایش جاری میشد و گویی دردمندی تاریخ ما را از فراز و فرودهای گوشههای غمانگیز و حزین موسیقی دستگاهی به چشم میدید.
در وصیتنامۀ کوتاه کاووس طاهری، آخرین و تنها خواستهاش از من و پژمان، نواختن در آیین یادبودش بود، البته با دستگاه مشخص -که شور و سه گاه بود- و در آن عصر بهاری غمزده، در سالن نگاه تالار فخرالدین اسعد گرگانی، پژمان نواخت و ما گریستیم.
اردوان طاهری
فروردین ۱۴۰۴
گرگان